عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

درد دل 22

سلام گل بهارم... ستاره ی درخشانم.. . بردیای مهربانم.... امروز حرف زیاد دارم برات... اول ...خدارو شکر این جشنواره نی نی شکمو تموم شد.به برنده ها تبریک میگم امیدوارم همیشه توی زندگیشون برنده باشن.من خیلی برات تبلیغ نکردم چون برام خیلی جدی نبود.فقط به عنوان یه تفریح و سرگرمی شرکت کردم واینکه بدونم چقد دوست داریم.خب شکر خدا خیلی هم بد نبود.تو اولین رتبه بندی در رتبه 42 بودیم...بعدش شدیم 142 و در نهایت 172 با 133 رای...از همه ی مهربونایی که رای دادن تشکر میکنم.... پسرکم تو همیشه برای من بی نظیری و برای من هرگز کسی بهتر و بالاتر از تو نیست.دوست دارم بدونی که مامان همیشه بهترینهارو برای تو میخواد و آرزوش اینه که انسان بز...
20 مرداد 1392

امید جانم ز سفر باز آمد...

بابایی اومد... ما خوشحالیم... بردیا خوشحاله...                                                    خدایا شکرت...خدایا ممنونیم که باباییمونو سالم به ما رسوندی...خدایا سایه ی بابایی هارو همیشه رو سر خونوادشون نگه دار...خدایا به زندگی همه ی نی نی ها شادی و سلامتی بده...                      &nb...
15 مرداد 1392

درد دل 21

سلام خوشگل پسر مادر... خبر داری مامانی.... لحظه ی دیدار نزدیک است...باز من دیوانه ام ،مستم...باز میلرزد دلم ، دستم. ... ..   خوشحال میشم ادامه رو بخونید بابایی جونی سه شنبه صبح ساعت نه و نیم بلیط داره و تا ساعت یک میرسه پیشمون.خدا رو شکر روزگار جدایی و دلتنگی مون داره تموم میشه....و ...شما همچنان نگران برگشتن به فریمانی... یطونی میکنی و حسابی سرت شلوغ پلوغه...البته متاسفانه یه کم حرفای بد هم یاد گرفتی و من مدام دارم دعوات میکنم و از این بابت حسابی ناراحتم.الان یککی دو روزه که تصمیم گرفتم خیلی بهت حساس نشم و تو هم تقریبا بهتر شدی.دیشب که دعوات کردم دستاتو روبه آسمون گرفتی و میگی : خدای این مامانی رو ...
14 مرداد 1392

بردياي ما...

   سلام به ماه پسرم....شاه پسرم...گل پسرم... ماماني جوني شما خيلي بزرگ شديا.باورم نميشه كه اينقدر روزها زود ميگذرن و شما داري مرد ميشي.كوچولوي من...شما خيلي فهميده و عاقلي و من از اينهمه فهم و هوش تو كيف ميكنم.تو تمام زندگي منو پر كردي.تو تمام وجودمو سرشار از شادي و خوشي كردي.كنارت خوشم....ماماني بخون و بدون چه شيطون بلايي بودي.اين روزها كه سه سالت تمام شده و چهار سالگي رو تجربه ميكني: ب فرماييد ادامه مطلب   عادات غذايي: كلا منو ميكشي تا چيزي ميخوري.هر غذايي رو بايد با مكافات بهت بدم.اما بعضي از غذاها باب ميلته.مثل:فرني ،‌ نون و كره ، كباب گوشت و مرغ ، عدسي، املت و ساندويچ.به پفك و چيپ...
8 مرداد 1392

در راه شمال...

سلام به گل نازم عزیزم الان یه هفته است که خونه مامان جونیم.زبان من از گفتن اینکه چقدر اینجا بهت خوش میگذره قاصره.توی راه هم خیل به ما خوش گذشت.از مسیر توسکستان اومدیم که فوق العاده زیبا بود.بابایی کلی کیف کرد.مسیرش پر از سروهای مخروطی خوشگل بود.بعد از اون مسیر زیبا ...قرار بود خودمون نهار بپزیم ولی بابایی یه دفعه تصمیم گرفت که بریم اکبر جوجه.آخه میدونی گلم بابایی اگه تو این راه شمال اکبر جوجه نخوره اصلا مسافرت بهش نمیچسبه.عصر هم رفتیم لب دریاو سه تایی شنا کردیم و چایی خوردیم.هوا خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت.ایندفعه چون مامانم اینا منتظرمون نبودن راحت میتونستیم تفریح کنیم.آخه همیشه بابایی به خاطر اینکه مامان جونی اینا منتظرن یک ضرب...
6 مرداد 1392

درد دل 19

 پرستوی ناز من... جونم برات بگه که : امشب قراره راه بیفتیم.میریم خونه مامان جون.بالاخره انتظار اون طفلکا به سر میاد.قراره از مسیر جنگل توسکستان بریم.توی گوگل ارث دیدیمش خیلی قشنگه.البته به مامان جون اینا نگفتیم که امشب راه میفتیم.آخه بابایی به خاطر پایان نامه اش قرار نبود با ما بیاد ولی حالا جلسات دانشگاه تعطیل شده و ما میتونیم با هم باشیم.راح شدم.واقعا نمیتونستم تصور کنم چندین روز بابایی رو نبینم.خیلی خوشحالم هم به خاطر تو هم به خاطرخودم.برای تو جدا بودن از بابایی خیلی سخته .مخصوصا این روزا که تو ییکسره به پاهای بابایی آویزونی و میگی منم با خودت ببر...   تازگیها هر چی که دم دستت باشه میبری و پشت مبلها قایم میکنی.کت...
6 مرداد 1392

تولد باب اسفنجی بردیا...

سلام عشق سه ساله مامان... دیروز یه تولد کوچولو با حضور چند تا از دوستا و همکارای خودم برات گرفتم.خیلی بهت خوش گذشت و بهم گفتی : تولدم عالی بود...و همین برای من بسه....چون عکسا زیاده ، خیلی حرف نمیزنم.بریم سر عکسای تولد:   اول حرم و زیارت امام رضا (ع).زیارتت قبول عزیز مادر.     حالا بازار و خرید... مرحله بعد حموم شب دومادی حلا تزیین خونه...وسخت ترین کار دنیا کنترل کردن بردیا در این مواقع است... وحالا.....کار تزیینات تموم شده.توسط بابایی و بردیایی... حالا غذاها و کیک پسرم... الویه باب اسفنجی کیک باب اسفنجی که بردیا عاشقش شد ...
6 مرداد 1392

تولدت مبارک

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه‌ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه‌است واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده‌است واسه تولد تو باید دنیا رو آورد ست...
6 مرداد 1392